گردهمایی بزرگ مردم تهران در نکوداشت حماسه ۹ دی در مصلای امام خمینی (ره) برگزار شد واز همان ساعت های آغازین صبح، می شد زن و مردهایی را دید که با پای پیاده در مسیرهای منتهی به شبستان امام خمینی(ره) مصلا قدم بر می دارند. طبق قرار درهای مصلا باید ساعت ۸ صبح باز می شد اما هنوز ۸ نشده کسانی بودند که عصا به دست یا دست در دست کودکان شان به مصلا می آمدند.

نکوداشت مراسم 9 دی

گردهمایی بزرگ مردم تهران در نکوداشت حماسه ۹ دی در مصلای امام خمینی (ره) برگزار شد واز همان ساعت های آغازین صبح، می شد زن و مردهایی را دید که با پای پیاده در مسیرهای منتهی به شبستان امام خمینی(ره) مصلا قدم بر می دارند. طبق قرار درهای مصلا باید ساعت ۸ صبح باز می شد اما هنوز ۸ نشده کسانی بودند که عصا به دست یا دست در دست کودکان شان به مصلا می آمدند.
 

چفیه به گردن و تکبیرگویان. از یکی دو نفری که همان اول صبح آمده بودند و در صحن شبستان نشسته بودند پرسیدم چراانقدر زود؟ گفت برای دفاع از انقلاب، همیشه حاضریم؛ ساعت هم نمی شناسیم. و بعد مرا دعوت کردند که بروم و صدر مجلس بنشینم. گفتند پاهایشان درد دارد و بعد از این همه پیاده روی در شیب تند خیابان، خسته شده اند.

۸ که شد، ون ها دیگر آماده بودند برای رساندن مردم، اما بعضی ها برای شرکت در مراسم عجله داشتند و نمی توانستند منتظر بمانند ون خالی از راه برسد. پس پیاده راه افتادند.

هوا پس از یکی دو شب بارندگی، تمیز بود و پر سوز. اما سوز سرما هم نتوانسته بود مردم را قانع کند درخانه بنشینند؛ آمده بودند همنوا با دیگران با سیدعلی خامنه ای بیعت کنند. پوشش زنان تقریبا یکسان است؛ معمولا چادر به سر دارند و بعضی هم چفیه شان را روی همین چادر بسته اند اما کسانی هم هستند با ظاهری متفاوت، مثل مادری که دست کودکش را در دست می فشرد. می گوید: «دفاع از انقلاب و نظام به چادر و چفیه نیست. سیدعلی خامنه ای رهبر ماست و دفاع از رهبری تا زمانی که زنده باشیم ادامه خواهد داشت.»
 

و پدری همینطور که برای پسرکش توضیح می دهد اینجا همان جایی است که می توانند با رهبر انقلاب بیعت کنند می گوید: «امروز ۹ دی است. آمده ایم مصلا. ۲۲ بهمن هم می رویم راهپیمایی.» مردم ۹ دی و ۲۲ بهمن را از یک جنس می پندارند. همه آمده اند دوباره با صدای بلندتر بگویند انقلابی اند.

صدای عصایش در گوشم می پیچد. چفیه را روی چادر و دور گردنش گره زده! به نظرم ذکری می گوید و راه می رود. گوش تیز می کنم اما صدایش را نمی شنوم. متوجه نگاه خیره ام شده. می گوید پاهایم خسته اند، اما دلم جوان است و قلبم برای انقلاب می زند. هنوز هم می توانم دستم را بلند کنم و با مشتی گره شده بگویم خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خامنه ای نگهدار!
 

داخل شبستان همه منتظر شروع برنامه اند. خواندن بیانیه که شروع می شود حرف هایشان قطع می شود تا دقیق تر بشنوند. شمارش شان سخت است. حتی نمی شود تشخیص داد چند نفرشان پا به سن گذاشته اند و چند نفرشان جوان. اما نوبت به شعار دادن که می رسد معلوم می شود این مردم از هر سن و سالی که باشند صدایشان برای دفاع از انقلاب به یک میزان بلند است.

خیلی ها منتظر سخنرانی تولیت آستان قدس رضوی هستند؛ این را از پچ پچ هایشان می شود فهمید: «پس سخنرانی کی شروع می شود؟» و حواس شان جمع تر می شود وقتی حجت الاسلام رئیسی پشت تریبون می رود. از لحن و صدای او هم شور انقلابی معلوم است. آخرهای سخنرانی، و هنوز مداحی حاج سعید حدادیان شروع نشده، اندک مردمی بلند می شوند تا بروند که صدای فریادی جمع را به هم می ریزد. «کجا می روید؟ شما نباید بروید. ما باید تا آخرین قطره خون پای انقلاب بمانیم. و ...»
 

و آخرین بخش ماجرا مداحی حاج سعید حدادیان بود و ذکر مصیبت اهل بیت. صدای شور و ناله مردم بلند می شود و همه راهی درهای خروجی می شوند. آرام همراه با نوای  لبیک یا خامنه ای، لبیک یا حسین است

مثل آمدن هایشان، عده ای با ون بر می گردند و عده ای پیاده و همچنان شعار می دهند! اینها برای همیشه پای نظام ایستاده اند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.